۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

اندر حکایت شازده رضا یغلوی

نقل است شازده رضا یغلوی بزرگ خاندان یغلویان با جمعی از نوچه های فسیل خود نشسته بودی و لاف زیادی از رشادت هایش میزد که به ناگاه تلنگش در رفت، شازده که دید آن نیم آبرو هم بر خطر است از جای برخاست و و گفت: این تلنگ همایونی است هر آنکه بیشتر از بوی آن استنشاق کند جایگاهی بس بالاتر از جهت نوکری ما نصیبش میشود.
نقل است مریدان و نوچه ها چنان به سمت مقعد شازده و هاله تلنگ همایونی اش شیرجه رفتند که جمعی از ایشان هنوز مفقود الاثر هستند هر چند شازده یغلوی تاکید میکند که جایشان گرم و نرم است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر