۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

شعر فردوسی از استاد شهریار


به هنگامی كه نادانی به گيتی حكمفرما بود
تمدن در جهان همخوابه سيمرغ و عنقا بود
در ايران كيش زردشت آفتاب عالم آرا بود
همای‌ فتـح و نصـرت همعـنان پرچـم ما بود


ز بام قصر دارا سر زدی خورشيد دانايی
وزو تابـيـده در آفــاق انـــوار تـوانـايی


فلك يك چند ايران را اسير ترك و تازی كرد
در ايران خوان يغما ديد و تازی تُركتازی كرد
گدايی بود و با تاج شهان يك چند بازی كرد
فلك اين شيرگير آهو، شكار گرگ و تازی كرد


وطن خواهی در ايران خانمان بر دوش شد چندی
به جز در سينه‌ها آتشكده خاموش شد چندی


كه تا در عهد شاه غزنوی شاه ادب موكب
در آفـاق ادب تابــيــد آذرگـون يـكـی كوكب
كزو چون روز روشن شد عجم را انده‌آگين شب

چو خورشيد جهان‌افروز چرخ چارمش مركب


پديد آمد يكی فرزند٬ فردوسی طوسی نام
سـتـــرون از نـظـيـر ‌آوردن وی مـادر ايـام

تقدیم به آذری زبانهای ایران زمین

۳ نظر:

  1. فردوسی گوه میخوره که به جز فارسها هیچ کسی رو پسند نمیکنه
    نژاد پرستی رو میتوان در همه شعرهای فردوسی ابله حس کرد و اونها رو فهمید

    پاسخحذف
  2. بادرود به پرشیا بااین سرود زیبایی که به آذربایجانی ها تقدیم کرده!از شما خواهش میکنم از اطلاق "آذری"و"آذری زبان"به هم میهنان آذربایجانی دوری جویید! زیرا"آذری" زبان باستانی ما آذربایجانیان بوده وامروز در بخش های کوچکی ازآذربایجان (هوراند، گلین قیه و...) بدان سخن میگویندو آن شاخه ای از از زبان فارسی میانه است زبان امروزی ما آذربایجانی است. با سپاس یک آذربایجانی میهندوست باغبان

    پاسخحذف
  3. موفق باشي عزيز شعر بسيار زيبايي بود.

    چه قدر خوب گفته بود استاد شهريار

    پاسخحذف